سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
زیر بار کینه پرپر شد ولی نفرین نکرد
در قفس ماند و کبوتر شد ولی نفرین نکرد