ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
گفتیم آسمانی و دیدیم، برتری
گفتیم آفتابی و دیدیم، بهتری
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی
خورشید بود جلوۀ طوری که داشتی
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
این خانواده آینههای خداییاند
در انتهای جادۀ بیانتهاییاند