گفتیم آسمانی و دیدیم، برتری
گفتیم آفتابی و دیدیم، بهتری
مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی
خورشید بود جلوۀ طوری که داشتی
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
این خانواده آینههای خداییاند
در انتهای جادۀ بیانتهاییاند
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست