آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
رساندهام به حضور تو قلب عاشق را
دل رها شده از محنت خلایق را
در ساحل جود خدا باران گرفته
باران نور و رحمت و احسان گرفته
سیلاب میشویم و به دریا نمیرسیم
پرواز میکنیم و به بالا نمیرسیم
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود