با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
دل و جانم فدای حضرت دوست
نی، فدای گدای حضرت دوست
ماییم ز قید هر دو عالم رَسته
جز عشق تو بر جمله درِ دل بسته
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود