باغ اعتبار یافت ز سیر کمالیات
گل درس میگرفت ز اوصاف عالیات
شب بود و تاریکی طنین انداخت در دشت
سرما خروشی سهمگین انداخت در دشت
گفت: در میزنند مهمان است
گفت: آیا صدای سلمان است؟
زیر باران دوشنبه بعدازظهر
اتفاقی مقابلم رخ داد
همین که دست قلم در دوات میلرزد
به یاد مهر تو چشم فرات میلرزد
دارد دل و دین میبرد از شهر شمیمی
افتاده نخ چادر او دست نسیمی