شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

اگر اشاره کنی...

همین که دست قلم در دوات می‌لرزد
به یاد مهر تو چشم فرات می‌لرزد

نهفته راز «إذا زُلزِلَت» به چشمانت
اگر اشاره کنی کائنات می‌لرزد

«هزار نکتۀ باریک‌تر ز مو این‌جاست»
بدون عشق تو بی‌شک صراط می‌لرزد

تو را به کوثر و تطهیر و نور گریه مکن
که آیه آیه تنِ محکمات می‌لرزد

کنون نهاده علی سر، به روی شانۀ در
و روی گونۀ او خاطرات می‌لرزد

غزل تمام نشد، چند کوچه بالاتر
میان چشم سواری فرات می‌لرزد

سپس سوار می‌افتد، تو می‌رسی از راه
که روضه‌خوان شوی اما صدات می‌لرزد
::
غروب جمعه کنار ضریح، روی لبم
به جای شعر، دعای سمات می‌لرزد...