خبر رسید که در بند، جاودان شدهای
ز هر کرانه گذشتی و بیکران شدهای
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
هوا بهاری شوقت، هوا بهاری توست
خروش چلچله لبریز بیقراری توست
به غیر تو که به تن کردهای تماشا را
ندید چشم کسی ایستاده دریا را