باغ اعتبار یافت ز سیر کمالیات
گل درس میگرفت ز اوصاف عالیات
چه اعجازیست در چشمش که نازلکرده باران را
گلستان میکند لبخندهای او بیابان را
هنوز از تو گرم است هنگامهها
بسی آتش افتاده در جامهها
شب بود و تاریکی طنین انداخت در دشت
سرما خروشی سهمگین انداخت در دشت
هوا بهاری شوقت، هوا بهاری توست
خروش چلچله لبریز بیقراری توست
با نگاه روشنت پلک سحر وا میشود
تا تبسم میکنی خورشید پیدا میشود
امشب ز فرط زمزمه غوغاست در تنور
حال و هوای نافله پیداست در تنور
آن شب که باغ حال و هوای دعا گرفت
هر شاخهای قنوت برای خدا گرفت