بشوی این گرد از آیینۀ خویش
به رغم عادت دیرینۀ خویش
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
دگر اين دل سر ماندن ندارد
هوای در قفس خواندن ندارد
از عمر دو روزی گذران ما را بس
یک لحظۀ وصل عاشقان ما را بس
عید است و دلم خانۀ ویرانه بیا
این خانه تکاندیم ز بیگانه بیا