حوادث: آتش و، ما: خار و، غم: دود و، سرا: بیدر
از آن روزم سیه، دل تیره، لب خشک است و مژگان تر
شرط محبت است بهجز غم نداشتن
آرام جان و خاطر خرم نداشتن
بیا که شیشه قسم میدهد به عهد کهن
که توبه بشکن، اینبار هم به گردن من
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
عالمى سوخته از آتش آهِ من و توست
این در سوخته تا حشر گواهِ من و توست
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست