نمی ز دیده نمیجوشد اگرچه باز دلم تنگ است
گناه دیدۀ مسکین نیست، کُمیت عاطفهها لنگ است
دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است
هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد
دلم شور میزد مبادا نیایی
مگر شب سحر میشود تا نیایی