بیدل و خسته در این شهرم و دلداری نیست
غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست
محکوم شد زمین به پیمبر نداشتن
مجبور شد به سورۀ کوثر نداشتن
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
با توام ای دشت بیپایان سوار ما چه شد
یکّهتاز جادههای انتظار ما چه شد