دیگر امشب به مدینه، خبر از فاطمه نیست
جز حریق حرَمی، در نظر از فاطمه نیست
بیتو یافاطمه با محنت دنیا چه کنم؟
وای، با اینهمه غم، بیکس و تنها چه کنم...
من که از سایۀ اندوه، حذر میکردم
رنگ غم داشت به هرجا كه نظر مىكردم
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده
سالها پیش در این شهر، درختی بودم
یادگار کهن از دورۀ سختی بودم