در کویری که به دریای کرم نزدیک است
عاشقت هستم و قلبم به حرم نزدیک است
او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
رساندهام به حضور تو قلب عاشق را
دل رها شده از محنت خلایق را
مَردمِ كوچههای خوابآلود، چشم بیدار را نفهمیدند
مرد شبگریههای نخلستان، مرد پیكار را نفهمیدند
قطرهام اما به فکر قطره ماندن نیستم
آنقدَر در یاد او غرقم که اصلاً نیستم
خدا میخواست تا تقدیر عالم این چنین باشد
کسی که صاحب عرش است، مهمان زمین باشد
در ساحل جود خدا باران گرفته
باران نور و رحمت و احسان گرفته
سیلاب میشویم و به دریا نمیرسیم
پرواز میکنیم و به بالا نمیرسیم