آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
این کیست به شوق یک نگاه آمده است
در خلوت شب به بزم آه آمده است
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
این زن که از برابر طوفان گذشته بود
عمرش کنار حضرت باران گذشته بود