رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...