وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
مثل پرندهای که بیبال و پر بماند
فرزند رفته باشد اما پدر بماند
فکر میکردم که قدری استخوان میآورند
بعد فهمیدم که با تابوت، جان میآورند
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
چه سفرهای، چه كرمخانهای، چه مهمانی
چه میزبانی و چه روزیِ فراوانی