آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
از زخم شناسنامه دارند هنوز
در مسجد خون اقامه دارند هنوز
رفتی سبد سبد گل پرپر بیاوری
مرهم برای زخم كبوتر بیاوری
ز آه سینۀ سوزان ترانه میسازم
چو نی ز مایۀ جان این فسانه میسازم
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را