مانند گردنبند دورِ گردن دختر
مرگ اين چنين زيباست، از اين نيز زيباتر
دیر آمدم... دیر آمدم... در داشت میسوخت
هیأت، میان «وای مادر» داشت میسوخت
بال پرواز گشایید که پرها باقیست
بعد از این، باز سفر، باز سفرها باقیست
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم
لبتشنهای و یادِ لب خشک اصغری
آن داغ دیگریست و این داغ دیگری