دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
سالی گذشت، باز نیامد وَ عید شد
گیسوی مادر از غم بابا سپید شد
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم
یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست
دیر آمدم... دیر آمدم... در داشت میسوخت
هیأت، میان «وای مادر» داشت میسوخت
بال پرواز گشایید که پرها باقیست
بعد از این، باز سفر، باز سفرها باقیست
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم
تا کی دل من چشم به در داشته باشد؟
ای کاش کسی از تو خبر داشته باشد