آمد عروس حجلۀ خورشید در شهود
در کوچهای نشست که سر منزل تو بود
اذانی تازه کرده در سرم حسّ ترنم را
ندای ربّنا را، اشک در حال تبسم را
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید