هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد
ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز و گدازت نیازمند
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده
در جام دیده اشک عزا موج میزند
در صحن سینه شور و نوا موج میزند
با آن که آبدیدۀ دریای طاقتیم
آتش گرفتهایم که غرق خجالتیم