آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم