میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم
رُخش چه صبح ملیحی، لبش چه آب حیاتی
علی اکبر لیلاست بَه چه شاخه نباتی