آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت
مسیح، خوانده مرا، وقت امتحان من است
زمان، زمانِ رجزخوانی جوان من است
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم
غم با نگاه خیس تو معنا گرفته
یک موج از اشک تو را دریا گرفته