ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
بیتو چه کند مولا؟ یا فاطمة الزهرا
افتاده علی از پا، یا فاطمة الزهرا
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟