مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
زهی آن عبد خدایی که خداییست جلالش
صلوات از طرف خالق سرمد به جمالش
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟