او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
مشتاق و دلسپرده و ناآرام
زین کرد سوی حادثه مَرکب را
عشق، هر روز به تکرار تو برمیخیزد
اشک، هر صبح به دیدار تو برمیخیزد
پرده برمیدارد امشب، آفتاب از نیزهها
میدمد یک آسمان خورشید ناب از نیزهها
شبی نشستم و گفتم دو خط دعا بنویسم
دعا به نیت دفع قضا بلا بنویسم