همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر