در سرم پیچیده باری، های و هوی کربلا
میروم وادی به وادی رو به سوی کربلا
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟