وقتی خدا بنای جهان را گذاشته
در روح تو سخاوت دریا گذاشته
تو کیستی که ز دستت بهار میریزد
بهار در قدمت برگ و بار میریزد
انبوه تاول بر تنت سر باز کرده
این هم نشان دیگری از سرفرازیست
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش