قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده