ای کاش مردم از تو حاجت میگرفتند
از حالت چشمت بشارت میگرفتند
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده