از باغ میبرند چراغانیات کنند
تا کاج جشنهای زمستانیات کنند
مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلاً به تو افتاد مسیرم که بمیرم
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادۀ سهشنبه شب قم شروع شد
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
ای یکهسوار شرف، ای مردتر از مرد!
بالایی من! روح تو در خاک چه میکرد؟
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را