تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید