ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
تا داشتهام فقط تو را داشتهام
با نام تو قد و قامت افراشتهام
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده