خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
گوش بسپار که از مرگ خبر میآید
خبر از مرگ چنین تازه و تر میآید
با هیچکس در زندگی جز درد همپا نیستم
بیدرد تنها میشوم، با درد تنها نیستم
گفته بودی که به دنیا ندهم خاک وطن را
بردهام تا بسپارم به دم تیر بدن را