آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
رود از جناب دریا فرمان گرفته است
یعنی دوباره راه بیابان گرفته است
گفته بودی که به دنیا ندهم خاک وطن را
بردهام تا بسپارم به دم تیر بدن را
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است