داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
تویی که نام تو در صدر سربلندان است
هنوز بر سر نی چهرۀ تو خندان است
به تعداد نفوس خلق اگر سوی خدا راه است
همانقدر انتخاب راه دشوار است و دلخواه است