امروز که انتهای دنیای من است
آغاز تمام آرزوهای من است
با بال و پری پر از کبوتر برگشت
هم بالِ پرندههای دیگر برگشت
گودال قتلگاه است، یا این که باغ سیب است؟
این بوی آشنایی از تربت حبیب است
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست
بیزره رفت به میدان که بگوید حسن است
ترسی از تیر ندارد زرهش پیرهن است...