غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفتمنزلی که سفرها در او گم است
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد