گودال قتلگاه است، یا این که باغ سیب است؟
این بوی آشنایی از تربت حبیب است
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
بیزره رفت به میدان که بگوید حسن است
ترسی از تیر ندارد زرهش پیرهن است...
ای انتظارِ جاری ده قرن تا هنوز
بیتو غروب میشود این روزها هنوز