مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
ای کاش مردم از تو حاجت میگرفتند
از حالت چشمت بشارت میگرفتند
شب، شبِ اشک و تماشاست اگر بگذارند
لحظهها با تو چه زیباست اگر بگذارند
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود
باران ندارد ابرهای آسمانش
باران نه اما چشمهای مهربانش...