تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها