سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست