ما بیتو تا دنیاست دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست
بیزارم از آن حنجره کو زارت خواند
چون لاله عزیز بودی و خوارت خواند
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت