مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
آواز حزین باد، پیغمبر کیست؟
خورشید، چنین سرخ، روایتگر کیست؟
بودهست پذیرای غمت آغوشم
از نام تو سرشار، لبالب، گوشم
گفت رنجور دلش از اثر فاصلههاست
آن که دلتنگ رسیدن به همه یکدلههاست
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
دریاب من، این خستۀ بیحاصل را
این از بد و خوب خویشتن غافل را
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
راضی به جدايی از برادر نشده
با چند اماننامه کبوتر نشده
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود