ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
ای بحر! ببین خشکی آن لبها را
ای آب! در آتش منشان سقا را
عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده