پس سرخ شد عمامۀ آن سیّد جلیل
تیغ آن چنان زدند که لرزید جبرئیل
جمعه برای غربت من روز دیگریست
با من عجیب دغدغۀ گریهآوریست
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
سر زد ز شرق معركه، آن تیغ گرمْسیر
عشق غیور بود و برآمد به نفی غیر
زهی آن عبد خدایی که خداییست جلالش
صلوات از طرف خالق سرمد به جمالش